دریا،آنقدر بزرگی که در وسعت دلم نمی گنجی،دریا آنقدرنیلگونی که چشمانم را بی رنگ می کنی....دریا!.و من چه عاشق توهستم.عاشقانه بر ساحل بی تمنایت زانو می زنم ،می نشینم وساعتها فقط به امواج زیبایت می نگرم،ساعتها غرق در آبهای دلفریبت ساکن می مانم.به یاد و نامی می اندیشم که بس بی نهایت دلم را می برد.آنقدر در این آبی ِافکار شیرین فرو می روم که حوصله تو را هم سر می برم.امّا دریا مرا درک کن .من منتظرم،باید به من بیاموزی که دلی مانند تو داشته باشم وگرنه در درد انتظار خواهم مرد.